قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل درباره وبلاگ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
چهارشنبه 16 تیر 1395 :: نویسنده : صــادق امــیـن
ملا به سفر میرفت. در بین راه دچار راهزنان شده کیسه را به باد داد. وقتی که وارد شهر مقصد گردید پول نداشت و خیلی هم گرسنه و خسته بود. پیش روی دُکان نانوائی رسیده ایستاد و به تماشای نانها مشغول شد. و از نانوا پرسید. این دکان متعلق به خودت است؟ نانوا جواب داد: بلی همه اینجا متعلق به من است. ملا دو سه بار این این سوال را تکرار کرد و همان جواب را شنید. در آخر گفت: پس در این صورت چرا ایستاده ای و آنها را نمیخوری؟ نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||